[בوپارتے شوگآ]
خیانتـ...¿¡
𝙋𝙖𝙧𝙩2《آخر 》
مینسو:من دوساعت پیش اومدم شرکت قبل اینکه بهم زنگ بزنی چون نیومده بودی نگرانت بودم ولی ندیدمت...وقتی از شرکت اومدم بیرون متوجه یه ماشین مشکی رنگ شدم....(بغض)
شوگا:.....*نگران
مینسو:..فهمیدم ماشین توعه ولی تو تنها نبودی......*گریه
_اره از همین میترسید...ولی دیگ ترس یا دروغ گفتنش فایده ای نداشت...دیگ مینسو همه چیو فهمیده بود اون از اون دختر خبردار شده بود
شوگا:..مین..سو..من..من معذرت میخوام..نمیخوا..ستم..بهت...خیا..نت کنم
مینسو:...دیگ فایده ای نداره معذرت خواهیت..اشکالی نداره منم میتونم دیگ دوستت نداشته باشم مث تو که دیگ دوستم نداری*گریه...
شوگا:مینسو...من دوستت دارم...ببخشید معذرت میخوام..لطفا گریه نکن..
مینسو:دیگ فایده ای نداره....میخوام ازت جدا بشم
شوگا:چی...؟
مینسو:بیا طلاق بگیریم
شوگا:من..واقعا متاسفم مینسو...من دوستت دارم نمیخوام ازت جدا بشم..*گریه
مینسو:اینطوری بهتره یونگی
شوگا:مینسو واقعا میگم هنوز دوستت دارم....*گریه
مینسو:.......
شوگا:منو بخشیدی دیگ مینسو؟*گریه
مینسو:..خب...نمیدونم..اَه چرا نمیتونم ازت دور بشم دست خودم نیست نمیتونم نبخشمت
شوگا:یعنی...بخشیدیم؟
مینسو:خب...آرع
_با خوشهالی مینسو رو بغل میکنه...بعد چند مین تصمیم گرفتن برن بخوابن ولی...شوگاخوابش نبرد همش تو فکر وخیالش سردرگم بود..اصلا چرا ات اونو به همین راحتی بخشید..یا هنوز ات مثل قبل شوگا رو دوست داری یا.......
(پرش زمانی به ۳سال بعد)
_اونا الان خوشبخت به نظر میان با دختر کوچولوشون....ولی یونگی هنوز نفهمید کع مینسو نتونسته مثل قبل دوستش داشته باشه..ولی با این وضع یونگی خوشهاله چون از واقعیت خبری نداره........
پایان🥲
_____________________________________________
منتظرم لایکش بالای ۴۰یا ۵۰تا بره🙃🥺
𝙋𝙖𝙧𝙩2《آخر 》
مینسو:من دوساعت پیش اومدم شرکت قبل اینکه بهم زنگ بزنی چون نیومده بودی نگرانت بودم ولی ندیدمت...وقتی از شرکت اومدم بیرون متوجه یه ماشین مشکی رنگ شدم....(بغض)
شوگا:.....*نگران
مینسو:..فهمیدم ماشین توعه ولی تو تنها نبودی......*گریه
_اره از همین میترسید...ولی دیگ ترس یا دروغ گفتنش فایده ای نداشت...دیگ مینسو همه چیو فهمیده بود اون از اون دختر خبردار شده بود
شوگا:..مین..سو..من..من معذرت میخوام..نمیخوا..ستم..بهت...خیا..نت کنم
مینسو:...دیگ فایده ای نداره معذرت خواهیت..اشکالی نداره منم میتونم دیگ دوستت نداشته باشم مث تو که دیگ دوستم نداری*گریه...
شوگا:مینسو...من دوستت دارم...ببخشید معذرت میخوام..لطفا گریه نکن..
مینسو:دیگ فایده ای نداره....میخوام ازت جدا بشم
شوگا:چی...؟
مینسو:بیا طلاق بگیریم
شوگا:من..واقعا متاسفم مینسو...من دوستت دارم نمیخوام ازت جدا بشم..*گریه
مینسو:اینطوری بهتره یونگی
شوگا:مینسو واقعا میگم هنوز دوستت دارم....*گریه
مینسو:.......
شوگا:منو بخشیدی دیگ مینسو؟*گریه
مینسو:..خب...نمیدونم..اَه چرا نمیتونم ازت دور بشم دست خودم نیست نمیتونم نبخشمت
شوگا:یعنی...بخشیدیم؟
مینسو:خب...آرع
_با خوشهالی مینسو رو بغل میکنه...بعد چند مین تصمیم گرفتن برن بخوابن ولی...شوگاخوابش نبرد همش تو فکر وخیالش سردرگم بود..اصلا چرا ات اونو به همین راحتی بخشید..یا هنوز ات مثل قبل شوگا رو دوست داری یا.......
(پرش زمانی به ۳سال بعد)
_اونا الان خوشبخت به نظر میان با دختر کوچولوشون....ولی یونگی هنوز نفهمید کع مینسو نتونسته مثل قبل دوستش داشته باشه..ولی با این وضع یونگی خوشهاله چون از واقعیت خبری نداره........
پایان🥲
_____________________________________________
منتظرم لایکش بالای ۴۰یا ۵۰تا بره🙃🥺
۸.۹k
۰۴ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.